615

به قصد کشت بغلم کن.

596

کاش روشنی از قلبم قهر نکرده باشد؛ کاش فقط راه را گم کرده باشم.

567

یک امید دور و خیلی بزرگ دلم می‌خواهد که تا قبل از رسیدنش‌ همه‌چیز تمام شده باشد.

561

کاش فال‌گیری، جادوگری چیزی باشد که خط‌های عمیق کف دستم را خوب تعبیر کند، که دلم را آن‌قدر گرم کند تا فریبش را بخورم و از ذوق داروندارم را به پایش بریزم.

487

تنم لباس یک‌دست آبی بیمارستان را می‌خواهد که قرار است فردا صبح خیلی زود با کفن عوضش کنند.

471

یک خدای جیبی که بشود کوکش کرد.

463

از همان بقچه‌های خال‌خالی توی انیمیشن دلم می‌خواهد که برای همهٔ چیزهای مهم جا داشتند و می‌توانستی به یک تکه چوب ببندی‌اش و روی شانه‌ات بیندازی و راه بیفتی.

444

کاش توی قصه‌ای زندگی می‌کردیم که واقعاً غول داشت. اینجا تا چشم کار می‌کند، طلسم است و چراغ جادوهای قلابی.

443

کاش یک نفر خبر خوبی برایمان بیاورد یا کوچک‌ترین نشانه از خبری که حتی راست نیست اما خوب است.

434

یک نفر که زورش خیلی بیشتر است، بردارد قصهٔ این روزهایمان را بنویسد. کلمه به کلمه، با اسم‌های مستعار و سخت. دربارهٔ مردمی که سنگ به شکم‌هایشان بسته بودند و عوض خون، توی رگ‌هایشان زهر جاری بود.

392

ممنون که به رویمان نمی‌آورید چقدر لاغر شده‌ایم و ساکتیم و چشم‌هایمان دیگر برق نمی‌زنند. واقعاً خیلی ممنون.

330

دربارهٔ غمی که گوشهٔ چشم‌های آدم هست، چیزی نگوید. سعی نکند سر دربیاورد، آرام کند، بخنداند. سعی کند نداند. بیش‌تر سعی کند.

329

اول ماشین قراضه‌ای که تویش یک بچه بغل‌دست بابای خسته و شوماخرش کیف دنیا را می‌کند، دوم آمبولانس، سوم آتش‌نشانی. «نیسان آبی هم که قبلاً رفته است».

320

تا وقتی بچه‌هايتان نفس می‌کشند، نميريد. اين اولين حقی است که به گردنتان دارند.

307

قرصی، دانهٔ گیاهی، چیزی باید باشد که وقتی مسیر دهانت را رد می‌کند همهٔ روزهای قبل را از یادت ببرد. همه‌اش را.

266

چشم‌هايمان را ببنديم و بعدش دنيا بيفتد دست تانک‌های مهربان که از خرطومشان پرنده و درخت شليک می‌شود.

261

سوار قايقش بشوم و برويم آن دورها. موقع برگشت پارو زدن يادش برود.

256

من خوبم همه‌چيز سر جايش است» نقش خيلی سختی است، از آدم‌ها توقع نداشته باشيد همهٔ بيست‌وچهار ساعت عالی بازی‌اش کنند. بعضی وقت‌ها اجازه بدهيد از دستشان در برود، کم بياورند، بد بشوند. گاهی همان‌طور کج‌وکوله و دماغو بغلشان کنيد.

227

آن گوشی‌های هیولایی لعنتی‌تان را کمی آن‌طرف‌تر بگیرید. بگذارید گاهی صورتتان را تماشا کنیم.

222

اين وضع که تو دوستم داری، من را از خودم می‌ترساند. اندازهٔ تحمل زنی معمولی وسط يک مجلهٔ زرد که بند آخر داستان دستش می‌آيد قهرمانش او را با زن ديگری اشتباه گرفته است، دوستم داشته باش.

185

بازی را به هم بزنیم. از این میز، این آدم‌های شیک، این ساختمان بلند فاصله بگیریم. چکمه پایمان کنیم و لباس یکسره بپوشیم و راه بیفتیم بین پرنده‌ فروشی‌ها. زخم‌هایشان را ببوسیم، بال‌هایشان را برق بیندازیم، آرزوهایشان را بشنویم، نقشه‌هایشان را برای فرار.

181

یا جنگ را ادامه بده یا بیا جوری صلح کنیم که جایش روی صورتم بماند.

171

به فرشتهٔ مرگ بگو کلید را جوری توی در بچرخاند که خیال کنم تو آمده‌ای.

156

به نرده‌های کاه‌گلی ایوان یک روستای خیلی دور تکیه داده باشی و شلوارت را از نزدیکی‌های مچ فرستاده باشی توی جوراب ضخیم و کف دست و ناخن‌هایت حنایی باشد و با دقت پیراهن قرمز و نارنجی دختری که واقعاً مال خودت است را مرتب کنی.

148

هرچقدر هم که آن پشت‌ها قایمش کنی، دکمه‌های ژاکت خرمایی‌اش یک روز از بین لب‌هایت بیرون می‌پرد. با صدای بلند درباره‌اش حرف بزن.

141

کتاب‌های تاریخ را خودم راضی می‌کنم. تو فقط به پیشگوها سفارش کن آمدنت را جلو بیندازند.

132

پلّه‌ای باید باشد که وقتی پایت را رویش می‌گذاری، بتوانی کفشت را برای همیشه دربیاوری و مطمئن باشی پلّهٔ بعدی در کار نیست.

107

به خیال‌بافی‌های خیابان اهمیت نده. بدون برنامه‌ریزی قبلی بیا.

103

یک نفر باشد ساعت پنجِ هرروز بیاید دست تکان بدهد. اسم نپرسد، از لبخند یا عینک آفتابی آدم تعریف نکند، صدایش زیاد خوب یا قیافه‌اش زیاد مهربان نباشد، متوجه نشود حال آدم بد است یا اگر متوجه شد صدایش را درنیاورد، آدم را ببرد جایی که شرایط روبه‌رو نشستن نداشته باشد، چایی‌اش که تمام شد منتظر دست تکان دادن نماند، به زبان خوش برود، جز همان ساعتِ خودش وقت‌های دیگر آن‌طرف‌ها پیدایش نشود یا توی خیابان اگر تصادفی همدیگر را دیدیم به روی خودش نیاورد، حق نداشته باشد دلش تنگ بشود یا دل آدم را تنگ کند. بعداً اگر شد، بعضی چیزها را برایش توضیح می‌دهم. اگر هم نشد، توضیح نخواهد.

78

اولین شرط اتوبوس بین شهری خوب؟ تاریخ، ساعت و دمای نمایشگرش دقیق است.