614
با اطمینان گفت «کلمهها گوشت دارن؛ وقتی یه جاییشونو اشتباه بنویسیم، بدنشون درد میگیره یا خون میآد.» فاطمه، نه ساله.
با اطمینان گفت «کلمهها گوشت دارن؛ وقتی یه جاییشونو اشتباه بنویسیم، بدنشون درد میگیره یا خون میآد.» فاطمه، نه ساله.
باد موهایت را میبندد و آتش، شانه میزندش. دنیا را با جادوجنبل از کار انداختهای.
«موهات شبیه پشم میمونه، صورتمو گرم میکنه» عجیبترین چیزی است که دربارهٔ موهای صاف و سیاهم شنیدهام.
آقای مسن پشت دخل معتقد بود «فقط یه شجریان داریم. اونای دیگه یا نسبت خانوادگی باهاش دارن یا تشابه فامیلی. مثل خورشید و ماه که یکیان».
یکجور زیبایی مرموز توی دستخط ما خرچنگقورباغهایها هست که فقط خودمان و تعداد کمی از اهل یقین متوجهش میشویم.
یک نفر هست که قصهٔ طولانیاش را اینجوری تمام میکند: «کی میگه به خونهش نرسید؟ خوبم رسيد، خوبم رسيد. سماورُ علم كرد، يه قوری چایی دم كرد» و صدای خندهٔ کلاغها را درمیآورد.
هشت عمودی چهارحرفی است. «درخشنده. پرنور. چیزی که نور از آن بیرون میآید. مثل خورشید». اولیاش ت درآمده است، سومیاش ب. ت را تبدیل میکنم به ب. دومی و چهارمی را الف میگذارم. بعد مجله را پرت میکنم آنطرف اتاق.
اين روزها بيشتر کلمههايی که توی گوشم میچرخند، به «زخم زبان» شبيهترند؛ اما اسمشان را «دلداری» میگذارم. کلمههای توی گوش خودماند، اختيارشان را دارم.
با کيسهٔ جادوجنبلش بالای سرت میايستد و نمیگذارد ششدانگ عاشق کسی بشوی. تعريف من از شيطان اين است.
آمدم به مهمان کدبانویمان «دوپیازهٔ آلو» سفارش بدهم به طمع آنهمه آلو که فکر میکردم توی غذایش هست. قبل از اینکه بیرون بروم هرچی آلو توی سوراخسنبههای آشپزخانه داشتیم، دم دستش گذاشتم. تازه وقتی برگشتم فهمیدم به سیبزمینی میگویند آلو.
گاهی حتی شعر مثل يک گونی کثيف و پاره پر از کلمه و حرف و علامت است که روی دوش آدم سنگينی میکند و از لابهلای درزهایش چيزهای خيلی بدی بيرون میريزد. دربارهٔ تو که نباشد.
به لغتنامهٔ چاق توی کتابخانه گفتهام به نظر من همهٔ آنهايی که لااقل يک نفر ديگر را دوست دارند، قشنگاند. گفتهام توی ويرايش بعدیاش حتماً اين کلمه را تصحيح کند يا برای هميشه از خانهٔ ما برود. ديکتاتور هم خودتانيد.
حدس میزنم عشق از لحاظ پيچيدگی چيزی شبيه تکهٔ بزرگتر شيرينی مربايی باشد موقعی که قرار است با روبهرويیات مساوی تقسيمش کنی و نمیتوانی. بعد گير افتادن توی تلهٔ «من از اينها زياد دوست ندارم» و ترس قد کشيدن بينیات به خاطر اين دروغ بزرگ.