614

با اطمینان گفت «کلمه‌ها گوشت دارن؛ وقتی یه جاییشونو اشتباه بنویسیم، بدنشون درد می‌گیره یا خون می‌آد.» فاطمه، نه ساله.

601

من شبیه زن توی آینه نبودم، زن توی آینه شبیه من بود.

585

باد موهایت را می‌بندد و آتش، شانه می‌زندش. دنیا را با جادوجنبل از کار انداخته‌ای.

577

گفت:«گاهی بی‌طرفی از طرف شیطان را گرفتن، کار بدتری است؛ پرسیدم: «گاهی؟» گفت: «بیشتر وقت‌ها.»

503

«موهات شبیه پشم می‌مونه، صورتمو گرم می‌کنه» عجیب‌ترین چیزی است که دربارهٔ موهای صاف و سیاهم شنیده‌ام‌.

451

پیامبری که معجزه‌اش سرگردانی بود.

441

آقای مسن پشت دخل معتقد بود «فقط یه شجریان داریم. اونای دیگه یا نسبت خانوادگی باهاش دارن یا تشابه فامیلی. مثل خورشید و ماه که یکی‌ان».

426

یک‌جور زیبایی مرموز توی دست‌خط ما خرچنگ‌قورباغه‌ای‌ها هست که فقط خودمان و تعداد کمی از اهل یقین متوجهش می‌شویم.

395

یک نفر هست که قصهٔ طولانی‌اش را این‌جوری تمام می‌کند: «کی می‌گه به خونه‌ش نرسید؟ خوبم رسيد، خوبم رسيد. سماورُ علم كرد، يه قوری چایی دم كرد» و صدای خندهٔ کلاغ‌ها را درمی‌آورد.

326

هشت عمودی چهارحرفی است. «درخشنده. پرنور. چیزی که نور از آن بیرون می‌آید. مثل خورشید». اولی‌اش ت درآمده است، سومی‌اش ب. ت را تبدیل می‌کنم به ب. دومی و چهارمی را الف می‌گذارم. بعد مجله را پرت می‌کنم آن‌طرف اتاق.

276

اين روزها بيشتر کلمه‌هايی که توی گوشم می‌چرخند، به «زخم‌ زبان» شبيه‌ترند؛ اما اسمشان را «دلداری» می‌گذارم. کلمه‌های توی گوش خودم‌اند، اختيارشان را دار‌م.

257

با کيسهٔ جادوجنبلش بالای سرت می‌ايستد و نمی‌گذارد شش‌دانگ عاشق کسی بشوی. تعريف من از شيطان اين است.

230

آمدم به مهمان کدبانویمان «دوپیازهٔ آلو» سفارش بدهم به طمع آن‌همه آلو که فکر می‌کردم توی غذایش هست. قبل از اینکه بیرون بروم هرچی آلو توی سوراخ‌سنبه‌های آشپزخانه داشتیم، دم دستش گذاشتم. تازه وقتی برگشتم فهمیدم به سیب‌زمینی می‌گویند آلو.

229

گاهی حتی شعر مثل يک گونی کثيف و پاره پر از کلمه و حرف و علامت است که روی دوش آدم سنگينی می‌کند و از لابه‌لای درزهایش چيزهای خيلی بدی بيرون می‌ريزد. دربارهٔ تو که نباشد.

221

به لغت‌نامهٔ چاق توی کتابخانه گفته‌ام به نظر من همهٔ آن‌هايی که لااقل يک نفر ديگر را دوست دارند، قشنگ‌اند. گفته‌ام توی ويرايش بعدی‌اش حتماً اين کلمه را تصحيح کند يا برای هميشه از خانهٔ ما برود. ديکتاتور هم خودتانيد.

219

توی ستون اشیاء نوشته بود «زن».

212

حدس می‌زنم عشق از لحاظ پيچيدگی چيزی شبيه تکهٔ بزرگ‌تر شيرينی مربايی باشد موقعی که قرار است با روبه‌رويی‌ات مساوی تقسيمش کنی و نمی‌توانی. بعد گير افتادن توی تلهٔ «من از اين‌ها زياد دوست ندارم» و ترس قد کشيدن بينی‌ات به خاطر اين دروغ بزرگ.

196

این حالت «انگار زیاد خوشم نمی‌آید» چشم‌هام، یک جور دستپاچگی زنانه است. در اصل، دیوانه‌ات هستم.

135

بادمجان کبابی بوسه‌پز.

6

رضی‌الدین آرتیمانی پلاستیکی. اشیاء با «ر».