یک نفر باشد ساعت پنجِ هرروز بیاید دست تکان بدهد. اسم نپرسد، از لبخند یا عینک آفتابی آدم تعریف نکند، صدایش زیاد خوب یا قیافه‌اش زیاد مهربان نباشد، متوجه نشود حال آدم بد است یا اگر متوجه شد صدایش را درنیاورد، آدم را ببرد جایی که شرایط روبه‌رو نشستن نداشته باشد، چایی‌اش که تمام شد منتظر دست تکان دادن نماند، به زبان خوش برود، جز همان ساعتِ خودش وقت‌های دیگر آن‌طرف‌ها پیدایش نشود یا توی خیابان اگر تصادفی همدیگر را دیدیم به روی خودش نیاورد، حق نداشته باشد دلش تنگ بشود یا دل آدم را تنگ کند. بعداً اگر شد، بعضی چیزها را برایش توضیح می‌دهم. اگر هم نشد، توضیح نخواهد.