602
انگار نه انگار همهٔ چیزهایی که میخواهم، غیرممکن است؛ سفره را با دقت چیدم، لباس نو پوشیدم و تندتند آرزو کردم؛ دیوانهٔ تراز.
انگار نه انگار همهٔ چیزهایی که میخواهم، غیرممکن است؛ سفره را با دقت چیدم، لباس نو پوشیدم و تندتند آرزو کردم؛ دیوانهٔ تراز.
به هیچکدام از چیزهایی که سال قبل خواسته بودم، حتی نزدیک هم نشدم؛ اما دوباره خواستمشان. با صدای بلند و قیافهٔ حق به جانب خواستمشان.
به باریکهٔ نوری چنگ انداختم که یک روز توی قلبم بود. برای آدمها امید خواستم و رویاهای بزرگ. همان چیزهایی که ندارمشان. دیگر ندارمشان.
دلم میخواست همهٔ قلبها و بغلها و عیدیهای واقعی بیرون اتاق را یکجا با نصفِ نصف بغل قلابیات عوض کنم. برای همین عکست را به قلبم چسباندم و توی تاریکی اتاق غیب شدم.
مثل پرندهای که آوازش را فراموش کرده است، با لهجهٔ پرندهٔ دیگری صدایت میزنم، با بال دیگری بغلت میکنم، با منقار دیگری میبوسمت.
کتابهايی را که بايد به کتابخانه بدهم توی جعبه چيدم، به مادرم اطمينان دادم امسال چندتا راه جديد برای تزيين تخممرغها ياد گرفتهام، مدل موهايم را کمی تغيير دادم، سررسيد سادهٔ جيبی با جلد چرم قرمز خريدم، پاياننامهٔ برادرم را ويرايش کردم و قول گرفتم بعد از دفاع بنشيند از روی هر غلط املايیاش يک صفحه بنويسد، نوزدهتا ايميل را جواب دادم، ظرف غذای مرغ و جوجهها را هم تميز کردم. کارهای اصلیام تقريباً تمام شده، آمدهام بالای ميز دارم سقف يخچال را دستمال میکشم و يواشکی به تو فکر میکنم. تصميم نداری بيایی؟