554

برگه‌های جزء بیست‌وسه از هم جدا شده بودند. «صافات» را از آخر به اول خواندم و به نظرم آمد باید همین الآن یک بند به وصیت‌نامه‌ام اضافه کنم.

498

توی نسخهٔ بعدی کتاب مقدس، هفت گاو چاق هفت گاو چاق‌تر از خودشان را تکه‌پاره می‌کنند.

485

آن قصه‌ از کتاب که کسی چندتا نان دزدیده بود و بعدش یک حالت گرسنگی همیشگی داشت به خاطر کار بدش؛ همان حال، همان نفرین؛ اما گرسنگی خالی نه. گرسنگی به اضافهٔ هزارتا درد بی‌درمان دیگر.

427

«وَ فَدَيناهُ بِذِبحٍ عظيم»ش کشک بود. چاقو گلوی اسماعیل را برید.

402

شرط اول؟ قول بدهی پشت جلد کتابت بنویسی «یکی به راه حقیقت نثار باید و نیست» و اجازه بدهی تا هر وقت که دلم بخواهد، ایمان نیاورم.

393

«‌و‌ ‌يا‌ ‌من‌ ‌لا‌يحتاج ‌فى‌ قصصهم الى شهادات الشاهدين». منظور؟ «هیچی، فقط خواستم یادآوری کنم».

325

«فی تَرْکِ دعاء الناس»اش. با لیموترش اضافه.

268

تا چند ماه قبل موردعلاقه‌ام بود. حالا آن‌قدر از کتاب موردعلاقه‌ام بدم می‌آيد که حتی حاضر نيستم بدهمش دست يک نفر ديگر يا کتابخانه‌ای، جايی. ساعت ده همين امشب می‌گذارمش پشت در. مادرم تأکيد می‌کند بسم‌الله‌اش را جدا کنم.

182

آدم‌هایی هم هستند که موقع امانت گرفتن کتاب‌، محترم و دوست‌داشتنی‌اند و تو خیال می‌کنی لابد آن‌قدر محترم می‌مانند که به وقتش یا چند ماه بعد از وقتش، یا حتی چند سال بعد از وقتش کتاب‌های عزیزت را پس بدهند.

134

برای خريدن هر چيزی که بيرون برود، معمولاً با کتاب يا مجله برمی‌گردد. برعکس من که رفته بودم کتاب بخرم ولی با بادمجان گوشتی و جعفری تازه برگشتم. همين‌قدر قاتی‌پاتی و دور.

73

باید یک جوری حالی‌اش می‌کردم به آن خوبی که خیال می‌کند نیستم. آخرین کتابی که خوانده بودم را نشانش دادم، حالی‌اش شد.