453
گفتم: «کاش اون یهذره امیدیام که بعضیوقتا ته دلمون هست، نبود. نه اینکه اونطوری فلج بشه و دستوپا بزنه و مثلاً سرجاش باشه؛ ولی در اصل نباشه.» قیافهاش توی هم رفت و گفت: «از طرف خودت آرزو کن. من یه ذرهمو لازم دارم.»
+۱۳۹۹/۰۲/۱۹_ رقیه خدابنده اویلی
|