102
اگر مادربزرگ داشتم، سوزن را که میداد برایش نخ کنم حتماً طولش میدادم که بیشتر کنارش بمانم.
باسقفوپنجرههایچوبی
,
مادربزرگ
+
۱۳۹۱/۰۶/۱۸_ رقیه خدابنده اویلی |
از چيزهايی که نبايد بنويسم اما مینويسمشان، میترسم. از ابتذال اينهمه کلمه که بين انگشتانم راه میروند.
صفحهٔ اول
کانال تلگرام
بلاگ دیگرم
آرشیو
ایمیل
آدمهای خوب/
آنطرف میز/
با سقف و پنجرههای چوبی/
بقیهاش جایز نیست/
چند تا دیوانهی غمگین/
شبنامه/
کلمهها و ترکیبهای تازه/
گریز از مرکز/
فلفل توی دهانم بریز/
مثل یک جانور دوزیست/
میشود انداخت گردنش/
نم داشت برچسبش افتاد/
واجب عینی/
والجروح قصاص/