296
یک پرستار خیلی مهربان هم آنجا هست که بیمارهای مسن را بابا/مامان صدا میزند. بعضی وقتها که ناله میکنند، یکجوری میگوید «جان» که دوست داری جای یکی از آنهایی باشی که درد میکشند. مقنعهٔ صورتی سر میکند با ساعت بند مروارید و انگشتر صدفی که میاندازد توی انگشت کوچکش. شبها طوری میآید و میرود که شک میکنی واقعاً با پاهایش روی زمین راه رفته یا پرواز کرده است. با فرض حالت دوم حتی صدای تکان خوردن بالهایش هم درنمیآید. همین بدجنسها هستند که نظر آدم را راجع به مزهٔ جهان عوض میکنند.
+۱۳۹۳/۱۱/۲۵_ رقیه خدابنده اویلی
|