609

توی جعبهٔ اسباب‌بازی‌شان که با روبان و مهره و پوشال پر شده بود و نفس‌نفس می‌زدند تا از پله بالا بیاورندش، چندتا جوجهٔ رنگی بود.

582

توی آینه زنی را دیدم که قلبش از جا درآمده بود و حفرهٔ روی سینه‌اش با سنگ‌ریزه پر شده بود.

553

توی کادوها گردنبند میخک و مروارید بود. جعبه‌اش را به صورتم چسباندم و بو کشیدم. یک مشت مسکّن قوی توی خودش داشت.

523

شهر به دلیل دیگری سیاه‌پوش بود و من آن‌قدر عزادار خودم بودم که به نظرم می‌آمد دفعهٔ اولی است که همه‌چیز جهان این‌قدر با روز تولدم هماهنگ است.

491

وقتی شمع را فوت می‌کردم، دلم هیچ چیز به‌خصوصی نمی‌خواست. گور همهٔ چیزهای به‌خصوص را سال‌های قبل کنده بودم.

459

توی گوشم چیز خوبی بگو که تا‌به‌حال به کسی نگفته باشی.

425

هیچ‌چیز اندازهٔ هدیه‌ای که یک آدم مخصوص، مخصوصِ خودت درست کرده باشد، کیف نمی‌دهد.

404

«چقدر در کنار تو مغرورم» خامه‌ای با تکه‌های انبه و شکلات سفید.

380

هم دوست دارم بغلش کنم هم فرار می‌کنم.

357

«برای نور چشمم، خواهرم که بیشتر از هرکسی شبیه باباست» را نوشته است روی جعبهٔ کادو. دلم نمی‌آید بسته را باز کنم. همان‌طور مجلسی گذاشته‌امش جلوی چشم، راه افتاده‌ام توی خانه، به خودم پزش را می‌دهم.

311

صورتم را چسباندم به بابای توی عکس و حالش را پرسیدم. ته‌ریشش را خاراند و لبخند زد. حرفش را باور کردم.

240

عکس‌های خوشحال توی آلبوم برای راضی نگه‌داشتن بزرگ‌ترهای خانه است. وگرنه از همان نگاتيو سوخته که اولين روز زندگی‌ام را بلعيد، معلوم بود چقدر ميل به ماندن در من است.

172

کاش لااقل توی یکی از کادوها «دلداری» باشد. با احتیاط برش گردانم داخل جعبه، روبانش را سفت بپیچم، بعد بیندازمش دور گردنم. تا تولد سال بعد قوی بمانم.

84

درست از جایی شروع می‌شود که خیال می‌کنی باید تمام شده باشد. وقتی جنازهٔ بادکنک‌ها را از زمین برمی‌داری و ته‌ماندهٔ کیک بشقاب‌ها را تمیز می‌کنی. یک گوشهٔ دنج بین هال و آشپزخانه. جایی که یادت می‌آید کسی که باید باشد، نیست.